از کجا معلوم؟!
چند ماهه به خونه خودمون اسباب کشی کردیم.
خونه مون حیاط دار و قدیمیه. دوتا زیر زمین هم داریم. گاهی شبها که مجبور میشم برای آوردن یا بردن چیزی به زیر زمین برم یاد برنامه های مستند قدیم میافتم؛ صدای اون آقاهه که میگفت: ما در جنگلهای آمازون هستیم...
تو زیر زمین ما کلکسیون جالبی از انواع و اقسام حشرات هست سوسک که دیگه رو شاخشه. چراقها رو که روشن میکنم کلی شون پا به فرار میذارن. منم لنگه کفشم رو که از قبل برداشته بودم رو یکی از اونها(که معمولا قرعه به نام یه سوسک بخت برگشته میخوره) هدف گیری و از فاصله چند متری به طرفش پرتاب میکنم. جالب اینه که بدونین بعد از گذشت تقریبا چهار ماه که تو این خونه زندگی میکنیم انقدر هدفگیری و سرعت پرتابم دقیق شده که دیگه محاله خطا کنه و هیچ سوسکی از دستم در امان نمی مونه و به یک چشم به هم زدن...
از اون شب که جریان لنگ کفش الزیدی رو از تلویزیون دیدم با اراده خاصی وارد زیر زمین میشم. پیش خودم میگم: تمرین خوبیه، از کجا معلوم شاید قسمت شد یه روزم بوش یا رایس تو تیر رسمون قرار گرفت. باید حسابی مهارت پیدا کنم که اگه به لنگه کفش اولم جاخالی داد از دومی نتونه فرار کنه.